جدول جو
جدول جو

معنی رستی خوردن - جستجوی لغت در جدول جو

رستی خوردن
(تُ فَ خوَرْ / خُر دَ)
غذا خوردن. نان خوردن. روزی خوردن. خوردن رزق و غذا:
رستی خورم ز خوانچۀ زرین آسمان
وآوازۀ صلا به مسیحا برآورم.
خاقانی.
شو خوانچه کن از زهره دلان پیش که گیتی
رستی خورد از خوانچۀ زرین سمایی.
خاقانی.
و رجوع به رستی و رستی خوار و رستی خور و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ تُو کَ دَ)
خوردن خوراک هرروزه که باعث ادامه زندگی است:
نه شرطست وقتی که روزی خورند
که نام خداوند روزی برند.
سعدی (بوستان).
چنان پهن خوان کرم گسترد
که سیمرغ در قاف روزی خورد.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
جهان خوردن. از همه لذایذ گیتی بکمال متمتع شدن. متلذذ و متنعم شدن:
شاهی که ز مادر ملک و مهترزاده ست
گیتی بگرفته ست و بخورده ست و بداده ست.
منوچهری.
رجوع به گیتی خور شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ خوَرْ /خُرْ دَ)
دست قاصد اکل.
- دست خوردن بردن، آغاز خوردن کردن. به تناول غذا آغازیدن:
که ای شاه نیک اختر دادگر
تو بی چاشنی دست خوردن مبر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لمس شدن. مورد اصابت قرار گرفتن.
- دست خوردن به چیزی یا کسی، بدون آگاهی و عمد دست به چیزی یا کسی اصابت کردن
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ بَ تَ / تِ)
رستی خورنده. روزی خوار. رزق خوار. رستی خوار. که غذا و روزی بخورد:
آزاد رسته از در دربند حادثات
رستی خوران باغ رجا را چو میوه ایم.
خاقانی.
و رجوع به رستی و رستی خوار و رستی خوردن و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
بهره بردن از نعمتهای جهان متنعم شدن: همچنین لشکر کش و دشمن کش و دینار بخش همچنین گیتی خور و میری کن و نیکی فزای، (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
خوردن مرغ شکاری مسته را، استفاده کردن از نعمتها: دیگر سهو آن بود که ترکمانان را - که مسته خراسان بخورده بودند ... - استمالت کردند
فرهنگ لغت هوشیار